بازی دادن

کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟

 


تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …


از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!


وقتی کســی جایت آمد …


دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟


تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….


میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه...

 

نه فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !


و این است بازی باهــم بودن … !!!

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

حانيه
ساعت18:17---2 دی 1393
پيراهن سياه زتن دور ميكنيم ان را ذخيره ي كفن و گور ميكنيم

اجر دو ماه گريه بر غربت حسين تقديم به مادرش از ره دور ميكنيم

عزاداريتان قبول ربيع مبارك پيامبر فرمودهركس پايان صفر را خبر دهد

بهشت بر او واجب است...


مرد گیلکی
ساعت14:09---2 دی 1393


نشستم پای مشروب گفتن بخور بگو بسلامتی اونی که دوسش دارم...
پیکوبه لبم نزدیک کردم امانخوردم!
ولی گفتم بسلامتی اونی که از وجودش نفس میکشم...
گفتن چرانخوردی؟؟؟
گفتم سلامتی اونوتوپاکی میخام نه تومستی!


مرد گیلکی
ساعت13:56---2 دی 1393
این داستان واقعی است...
بچه ها تورو خدا به اشتراک بزارید بلکه یه نفر عبرت بگیره
><><><><><><><><><><><><><><><><><>
پسره به دختری که تازه باهاش دوستشده بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
...دختره : مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن،برو تو حموم موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...
پسره و دوستاش یکی یکی...
این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه2 ساعت ، موند تو حموم...
دیدن این دیر
کرد ، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
نامردا خواهرم بود..


مرد گیلکی
ساعت13:48---2 دی 1393

زندگی هرچه بخواهی همان را به تو می دهد


چندی پیش در بوستون بودم. نیمه شب پس از یک سمینار تصمیم گرفتم در خیابان های شهر قدم بزنم. مردی را دیدم که بی هدف و سرگردان به هر طرف می رفت. سرانجام سر راهم را گرفت. قیافه اش نشان می داد که هفته ها در کنار خیابان خوابیده و ماه ها سر و روی خود را اصلاح نکرده است.
به من نزدیک شد و گفت «آقا ممکن است خواهش کنم ربع دلار به من قرض بدهید؟»
گفتم: «همین! فقط ربع دلار».
گفت «بله. فقط ربع دلار».
توی جیبم یک سکه ربع دلاری پیدا کردم و به او دادم و گفتم «زندگی هرچه بخواهی همان را به تو می دهد.»
مردک نگاهی از روی بهت به من کرد و دور شد.
همان طور که از پشت سر نگاهش می کردم به این فکر کردم که بین افراد شکست خورده و موفق چه فرقی است؟ این شخص با من چه تفاوتی دارد؟ چطور است که من می توانم هر موقع و هرجا تقریبا هر کاری را که دلم بخواهد، انجام بدهم اما او که تقریبا شصت سال از عمرش گذشته است در خیابان ها زندگی می کند و شخصیت خود را به خاطر ربع دلار کوچک می نماید؟
آیا خداوند از آسمان فرود آمده و گفته است «رابینز تو آدم خوبی هستی تو باید به رویاها و آرزوهایت برسی؟»
گمان نمی کنم، اینطور باشد. آیا کسی امکانات و منابع خاصی را در اختیار من گذاشته است؟ باز هم خیال نمی کنم. روزگاری وضع من هم خیلی بهتر از او نبود. فقط مشروب نمی خوردم و کنار خیابان نمی خوابیدم. زندگی همان چیزی را به ما می دهد که بخواهیم.
«اگر ربع دلار بخواهید ربع دلار گیرتان می آید، اگر هم در پی شادمانی و موقعیت باشید به آن می رسید.»
«آنتونی رابینز»

خداوند سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد، مگر آنکه خود دست به تغییر درونی خود زنند.
«رعد – 11»


روانشناسی و موفقیت


مرد گیلکی
ساعت18:16---1 دی 1393
یادت باشه زندگی کوتاهه:



قوانینوبشکن،



زودببخش،



آرام ببوس،



عاشق حقیقی باش،



بدون کنترل بخند،



وهمیشه باکسی باش که باهاته...



مرد گیلکی
ساعت18:12---1 دی 1393
فرق عشق و ازدواج



شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟



استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.



اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.



شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.



استاد پرسید: چه آوردی؟


و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ!


هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن



پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم.



استاد گفت: عشق یعنی همین!



شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟



استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.



اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!!



شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.



استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت:



به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.



به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.



استاد گفت: ازدواج یعنی همین!


دل شکسته
ساعت9:16---1 دی 1393
واقعا ..... نو که بیاد به بازار کهنه میشه دل آزار

آقا شهرام


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, | 22:37 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پاتوق مقالات شما